۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است.

به حرمت همین شبها

شنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۴:۵۶ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

🔹️اگر در شب های قدر، تمام مردم همه کسانی که حقی برگردنشان دارند را ببخشند مشکل حق الناس همه در یک شب حل خواهد شد.

|میرزا اسماعیل دولابی|

 

میگم برای اون دنیا نذاریم خلاصه ... حلال کنید اگر حقی بگردنتون دارم یا خدایی نکرده باعث ناراحتی شدم.

اگر حلال نمیکنید بهم بگید!

من فقط، شاید یکم تنهام

چهارشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۴:۴۸ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

وقتی برای تلگرامتون رمز گذاشتید، و پیامی براتون میاد به هیچ عنوان روی پیام نزنید(حتی اگر منتظر پیام شخصی هم بودید باز هم دستتون رو بهش نزنید) به جاش خود برنامه رو باز کنید. تا ببینید کی بهتون پیام داده.

چون ممکن استاد راهنماتون باشه بعد شما به یک باره وارد صفحه چت میشید و سین میخوره ... و تو باز دست از پا دراز تری اما او گفته، قرار بود هر هفته به من گزارش کار بدی چی شد؟ فردا گزارش کار میفرستی. 

بعد مجبور میشی دوباره بهانه سنبل کنی خدایی من جای استاد راهنمام بودم به همچین دانشجویی مثل خودم میگفتم خجالت نمیکشی انقدر بهانه میاری و اگر همچین چیزی به من گفته بشه تو این موقعیت الانم بهش میگم چرا اتفاقا خیلی خجالت میشکم اما گاهی آدما  نیاز دارند تنها باشند و یک سری حساب کتاب ها و برنامه ها برای خودشون بریزند یک سری مطالعات درباره نیازاشون داشته باشند... اینا زمان میره آدما به تنهایی نیاز دارند. وقتی میبینی سکوت کردم یعنی هنوز در حال کنکاش خودم و برنامه هام هستم یعنی هنوز درگیرم ... یعنی هنوزم درست و حسابی نفهمیدم با خودم چند چندم ولی خب کیه که اینارو برای استاد جانِ جانان توضیح بده. 

راستش رو بخوایید خیلی ازش خجالت میکشم! اما من واقعاً دست و دلم به درس نمیره و وقتی نمیره یعنی یه ایرادی هست یک جای کار میلنگه... من بی دلیل بی رغبت نمیشم! اینو مطمئنم که خوب میشم فقط فرصت میخوام تا خودم به این نتیجه برسم که باید کارم رو تموم کنم.

 

+عنوان فقط بهانه است! اما بهانه ای که دلیل همه این کم کاری های منه! پس بازم به این نتیجه میرسیم که من به زمان بیشتر احتیاج دارم...

روحیه جنگجو

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۰۰ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

جنگیدن برای زندگی رو شاید بشه از همین بچه ماهی یاد گرفت ... که یک هفته ای میشه خودشو با استتار زنده نگه داشته ... چند روز دیگه هم تحمل کن قول میدم میارمت بیرون...

البته که من هم روحیه جنگجو دارم، فقط گاهی خسته و قفل میشم!

و صد البته که قوی هستم، فقط گاهی نیاز دارم یک دل سیر گریه بکنم برای همه نشدن ها یا دیر شدن ها...

کی  از دل اون بچه ماهی خبر داره؟!

 

*امروز تولد شهید عباس دانشگر هست!  :-)

رفیق نباشید؛ خون باشید توی رگ

چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۱۵ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

دیروز دوتا پیام(عکس نوشته) در یافت کردم اینستا، مبنی بر این که بعضیا رفیق/دوست نمیشن بلکه خون میشن میون رگات ... خب برام جالب بود دو تا پیام اینجوری تو یک روز با یه محتوا بعد گفتم حتماً باز چالشی چیزیه یا امروز مناسبت، که دیدم خبری نیست. 

خوش حال گشتیم  گفتم اگر پیام سومیم بدن یعنی من واقعاً رفیق و دوست نمیشم ... همون خونم توی رگ   متاسفانه دیگه همچین پیامی دریافت نکردم.

که باعث شد دوباره یاد این حکایت بیفتم (یعنی خدا وکیلی از کل ادبیات فارسی همین یه حکایت خوب یادمه  ): 

من این همه نیستم
اندر حکایات یافتم که شیخ ابو طاهر حرمی _رضی الله عنه_روزی بر خری نشسته بود و مریدی از ان وی عنان(افسار) خر وی گرفته بود اندر بازار همی رفت یکی آواز داد که این پیر زندیق(بی دین) آمد. ان مرید چون ان سخن بشنید از غیرت ارادت(شدت علاقه) خود قصد رجم(پرتاب سنگ) آن مرد کرد اهل بازار جمله بشوریدند. شیخ گفت مر مرید را اگر خاموش باشی من تو را چیزی آموزم که از این محن(غم ها) باز رهی. مرید خاموش بود. چون به خانقاه خود باز رفتند این مرید را گفت آن صندوق را بیار. چون بیاورد درزهایی(کیسه ها) بیرون گرفت و پیش وی افکند. گفت نگاه کن از همه کسی به من نامه است که فرستاده اند. یکی مخاطبه ی <شیخ امام> کرده است و یکی< شیخ زکی> و یکی< شیخ زاهد> و یکی< شیخ الحرمین> و مانند این و این همه القاب است نه اسم و من این همه نیستم. هر کس بر حسب اعتقاد خود سخن گفته اند و مرا القابی نهاده اند. اگر آن بیچاره نیز بر حسب عقیدت خود سخنی گفت و مرا لقبی نهاد این همه خصومت چرا انگیختی؟

 

پ.ن: این آیه هم بی ربط نیست "و روی خود را از مردم (به تکبر) برمگردان، و در زمین مغرورانه راه مرو، زیرا خداوند هیچ متکبر فخر فروشی را دوست ندارد." (لقمان/آیه 18)

م.ب.م

يكشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۲:۵۹ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

وقتی نفهمی طرف مقابل داره برات فیلم بازی میکنه یا نه واقعاً مریضه، خیلی آسون نیست که باهاش رفتار در شانشو انجام بدی. م.ب.م دو روزی میشه که مهمون خونه ما هست. رفتارش طاقت آدم رو طاق میکنه، حالا ما نمیدونیم فیلم میره برامون یا واقعاً ذهنش مشوش و دست خودش نیست رفتار و کاراش

رفتار درست برای حالت اول واقعاً سخته  در این حد که همه سعیم رو میکنم اصلا توپم سمت م.ب.م نیفته وگرنه شاید بد جواب بدم.به هر حال بزرگ تر و احترامش واجب[وقتی میاد به همین دلیل اغلب تو اتاق خودمو حبس میکنم مگر به اجبار بیام بیرون] اما خب داستان مورد دوم فرق داره آدمی که مریض دست خودش نیست... حرفا و کاراش

قضیه م.ب.م باعث میشه بیشتر به احوالات دوره پیریم فکر کنم و همیشه از خدا اونقدری عمر بخوام که محتاج بقیه نشم!

زبون، آخ از زبونی که حرف میزنه و میسوزونه طرف مقابل رو... اینکه همه حرفاشون از یه غرض و هدف خاص تو ذهنشون باشه که مطمئناً هدف خوبیم نیست.خلاصه دوست ندارم با حرف زدنم باعث رنجش بقیه بشم... همیشه با خودم میگم وقتی میخوای حرف بزنی اول برای خودت مزه مزه کن اگر ناراحت نشدی بگو (تازه اگر واقعاً بخوای حرفی بزنی که طرف مقابلت ناراحت نشه باید با روحیاتش هم آشنا باشی) چون شاید من ناراحت نشم اما شما بشی!