۶ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است.

فوبیای سگ!

يكشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ۰۸:۳۴ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

شما فک کن  ساعت 6 شبه تازه از خوابگاه دانشگاه میزنی بیرون، همه جا تاریک سکوت مرگبار حتی :|

همیشه برای اینکه سکوتو بشکنی یک آهنگ از گوشیت پلی میکنی و بدون هندزفری با صدای بلند بهش گوش میدی !

مسیر میانبر ظلمات واقعیه، اما تو اغلب زودتر رسیدن رو ترجیح میدی، پس میندازی تو خاکی 30 تا پله رو میری پایین صدای سگا رو میشنویی... صدا هر لحظه بهت نزدیک تر میشه (قلبم داشت وایمیستاد دیگه) نمیدونید بدویید، ندویید (قبلا تجربه داشتید و میدونید که اگر بدویید میدون دنبالتون)، تازه کوله به دوش روبه روت پله، پس چیکار کنم!! انقدر خون به مغزت نمیرسه که به جای کم کردن صدای آهنگ بلند ترش میکنی ://// 

همچنان نمیدونی چه کنی که یه دفه ای با صدای بلد میگی کیش کیش :|||| (بخندید اشکال نداره، ولی هیچ لغت دیگه ای به ذهنم نیومد) و باید بگم سگا برگشتن! (خدا رحم کرد)

برگشتم پشت سرمو دیدم، دو تا آقا که کارگرای ساختمون نیمه کاره خوابگاه بودن(از کانکسای استراحتشون اومده بودن بیرون) 

- چرا از اینجا اومدییی ؟!! 

+همیشه ازین جا میام خب :(

-دیگه از اینور نیا، این راه ببین چراغ داره از اینجا برو 

+ باشه، ممنون

آخر نفهمیدم اون سگا بخاطر کیش کیش من رفتن یا اون دوتا آقا یه حرکتی زدن :(

 

>خستم...

من ایرانم و تو عراقی، چه فراقی چه فراقی

پنجشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۰۲ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

امروز ازون روزاییه که نمیتونم بیقراری دلم رو کنترل کنم. درسته آخرین باری که رفتم حرم ، 6 سال پیش بود. درسته تاحالا لیاقت پیاده رویی اربعین نصیبم نشده ... درسته با آدم های خوبت خیلی فاصله دارم ... ولی من دلم تنگه... 

من نمیتونم قبول کنم که 6 سال پیش آخرین باری بود که اومدم حرمت،میدونم که خوب میفهمید چی میگم ؟! روز وداع رو که یادتونه که قلبم داشت از جاش کنده میشد، یادتونه از شدت دلتنگی حتی نمیتونستم حرف بزنم! یادتونه که من تو اون لحظه اندازه همه عمرم که تو حرمتون نبودم دلم براتون تنگ شد... من از  همونجا دلتنگیم شروع شد آقا ... از همونجا که پامو از حرمتون و بین الحرمین گذاشتم بیرون...اصلا از همون لحظه که گفتن امروز روز وداع

پس کی تموم میشه این فراق آقا؟ بنظرتون امیدی به من هست؟:(

 

 

درک شدن!

شنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۲۷ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

تو این روزا که میگذره بیشتر از قبل به این بیت شعر مولویی اعتقاد پیدا کردم که:

هر کسی از ظن خود شد یار من...از درون من نجست اسرار من 

دل‌خوشی‌های صد کلمه‌ای

جمعه, ۱۱ مهر ۱۳۹۹، ۰۵:۳۲ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

به دلخوشی هام فکر میکردم. که چشمم افتاد به هدیه هایی که کادو شدن تا توی یک روز مخصوص بدم به صاحباشون هدیه هایی که باید روز تولدشون بهشون داده میشد اما کرونا نذاشت که بشه، از ذوق کردن آدم ها لذت میبرم. میدونم هدیه هایی که گرفتم رو دوست دارند(یعنی خیلی امید دارم). دلخوشی بعدی اومدن خواهرم به شهرمون و دیدن خواهر زادم پسری که هر وقت میبینمش دلم میخواد فشارش بدم و انقدر بوسش کنم تا تموم بشه.اَه :| واقعاً برام سوال چطور خدا این همه عشق رو به بچه ها داده که گاهی سر ریز هم میشن!؟ :))

حضور برادر زاده هام با همه شلوغی و شیطنتاشون :)) و البته شیرین زبونیاشون که اگر شبی بیاد و نیان خونمون، به قول مامان انگار چراغ خونمون کور شده. اصلاً همین که یاد خدا و اهل بیت  توی خونه ما هنوز هم جریان داره خودش یک دلخوشی خیلی بزرگه! رفتن من به دانشگاه!!! کار کردن کنار دوستام و گپ زدن باهاشون و خندیدنا ...

همین که خداروشکر سالمم و هنوزم توی جواب چه خبر؟ میتونم بگم سلامتی! 

اینکه هنوزم حلوا و کشمش (و هر چی از خانواده کشمش باشه) از مورد علاقه های منه و تقریباً همه اطرافیانم اینو میدونند برای خوش حال کردنم ممکن حلوا درست کنند یا کشمش بخرند و بهم بدن خودش دلخوشیه آقا :)

 

چالشی بود که از طرف رادیو بلاگی ها استارت خورد :) ممنون ازشون!

و خیلی ممنون از دعوت حوریا عزیز 

و منم بااحترام دعوت میکنم از همه دوستان،اما سه نفر رو مستقیم دعوت میکنم که کمتر دیدم توی چالشی شرکت بکنند :دی

کوثر متقی، صخره نورد، جناب هایتن


پ.ن: من هنوز چالش قرنطینه نگاری رو کامل  نکردم :))

پ.ن1: چالش اگه یک روز ... هم مونده متاسفانه :) درسته سرعتم پایین اما بالاخره بهشون عمل میکنم

پ.ن2: 17 ستاره روشن دارم. نخوندم تا سر فرصت و با حوصله بخونم! کم کم ... :)

پ.ن3: امروز روز جهانی لبخند بوده گویا، امیدوارم همیشه شاد باشید و روی لبتون خنده باشه (از ته دل)

 

این قسمت چطور مجوز ورود به خوابگاه بگیریم+نکات کلیدی

شنبه, ۵ مهر ۱۳۹۹، ۰۸:۲۹ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید