دعای فرج

سه شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۴۹ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

 

 

205.

جمعه, ۶ بهمن ۱۴۰۲، ۰۱:۵۳ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

خیلی اتفاقی پنل بیان رو باز کردم. از آخرین مطلبی که  اینجا گذاشتم تقریبا یک سال میگذره. واقعا باورش برام سخت بود و متعجب هستم.

چقدر همه چیز زود میگذره ...

حالا این به کنار خودمو بگو که از 18 سالگی وبلاگ نویسی رو شروع کردم، و کم کم دارم 28 رو پر میکنم. 10 سال خودش یک عمر محسوب میشه.

در نهایت خواستم یک سلامی هم عرض کنم.

 

حال نامعلوم

چهارشنبه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۱، ۱۱:۱۳ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

روزای عجیبی رو میگذرونم. حس غم ... حس شادی ... حس غم و شادی باهم 

اینو قشنگ دارم میفهمم که واقعا حال ادمی به مویی بنده... با پوست و گوشت خودم حس کردم که اگر خدا بخواد میتونه تو رو در لحظه ای به اوج شادی ببره و توی همون شادی یه غم بهت بده.(و یا حتی برعکس)

نمیتونم خوب حسم رو بیان کنم. اما همه چیز ما خداست. همه زندگی ما خداست ... بدون خدا هیچ و پوچیم.

کی بهتر از خدا

سه شنبه, ۱۸ بهمن ۱۴۰۱، ۰۹:۰۴ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

یه وقتایی توی زندگیم پیش میاد که دوست دارم کلا توی شلوغی باشم. به محض اینکه تنها میشم فقط دوست دارم گریه کنم. بله از تنهایی میترسم.

دوست دارم  کسی کنارم باشه. 

چرا از تنهایی میترسم ؟ چون به مسئله ای خوردم که سخته برام تنهایی حل کردنش. فقط دوست دارم فرار کنم. انقدر فرار کنم تا یکی بیاد بهم کمک بکنه.

 

یه دختر بچه کوچولو ضعیف که دوست داره یکی کمکش بکنه.

جالب اینه بودن کنار ادم ها فقط تسکین این درد، دقیقا همون فرار کردن.

سر و ته ما رو بزنند

پنجشنبه, ۱۵ دی ۱۴۰۱، ۰۶:۳۱ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

تهش دوباره برمیگردیم وبلاگ و مینویسیم. خصوصا وقتی غریب میفته. وقتی غریب میشیم. 

مریضی های بی محل واقعا دست وپا گیر میشن، دقیقا مثل الان من که باید شبیه  اسب تیز پا برم جلو اما شدم  لاک پشت خواب آلود بی صدا.

بگذریم.

این روزا با سختیهاش هم میگذره و بالاخره یک چیزی میشه دیگه ... 

 

لطفا برام دعا کنید. خیلیییی زیاد.

191

يكشنبه, ۲۳ مرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۲۳ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

وبلاگم یه وضعی شده که احساس میکنم باید با یک پارچه نم دار نخی گلدار یکی به یکی پست ها رو پاک کنم تا این گرد و غبار از روش بره، و یک پست جدید با عنوان: نقطه عطف بذارم که محتواش هم این باشه؛ اینجانب خانم 2912، یک ماه پیش در چنین روزی با اقای احمدی* ازدواج کردم.

البته فکر میکنم کل بیان نیاز به یک گرد گیری داره ...  برای بیان دستمال خیس نمدار گلدار جواب نیست باید پمپ باد بیاریم :))


* نام مستعار