۲ مطلب در بهمن ۱۴۰۱ ثبت شده است.

حال نامعلوم

چهارشنبه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۱، ۱۱:۱۳ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

روزای عجیبی رو میگذرونم. حس غم ... حس شادی ... حس غم و شادی باهم 

اینو قشنگ دارم میفهمم که واقعا حال ادمی به مویی بنده... با پوست و گوشت خودم حس کردم که اگر خدا بخواد میتونه تو رو در لحظه ای به اوج شادی ببره و توی همون شادی یه غم بهت بده.(و یا حتی برعکس)

نمیتونم خوب حسم رو بیان کنم. اما همه چیز ما خداست. همه زندگی ما خداست ... بدون خدا هیچ و پوچیم.

کی بهتر از خدا

سه شنبه, ۱۸ بهمن ۱۴۰۱، ۰۹:۰۴ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

یه وقتایی توی زندگیم پیش میاد که دوست دارم کلا توی شلوغی باشم. به محض اینکه تنها میشم فقط دوست دارم گریه کنم. بله از تنهایی میترسم.

دوست دارم  کسی کنارم باشه. 

چرا از تنهایی میترسم ؟ چون به مسئله ای خوردم که سخته برام تنهایی حل کردنش. فقط دوست دارم فرار کنم. انقدر فرار کنم تا یکی بیاد بهم کمک بکنه.

 

یه دختر بچه کوچولو ضعیف که دوست داره یکی کمکش بکنه.

جالب اینه بودن کنار ادم ها فقط تسکین این درد، دقیقا همون فرار کردن.