۳ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است.

این من هستم

پنجشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۹، ۱۲:۱۲ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

 

1.یک آدم ذاتاً درونگرا که تمایل به برونگرایی داره!

2.کسی که احساساتی و زود رنجه اما دیوار کت و کلفت منطق و بی توجهی دور خودش کشیده!

3.دختری که دوست داره اون آدم خوبه ای باشه که خدا وصفش میکنه!  (هرچند راه درازی در پیش، کم کاست میبینید ببخشید:دی)

4. خانوادم و دوستانم ارزشمند ترین دارایی هایی هست که دارم، و البته خداروشکر  

 


ممنونم از دو دوست عزیزی که منو دعوت کردند، ببخشید بابت تاخیر! فاطمه، صخره نورد

اطلاعات بیشتر و شرکت در این چالش در این لینک .

 

 

27 امین روز از آبان ماه

سه شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۹، ۰۴:۲۴ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

خب قبل از این که برم سراغ کار هام دوست دارم کمی از آنچه امروز بر من گذشت بگم. ساعت حول و حوش 8 دیشب بود که زنگ زدم مطب دکتر به منشی گفتم من همون دانشجویی هستم که دیروز حضوری اومده بودم و تماس هم گرفته بودم. گفت بله بفرمایید

گفتم با دکتر هماهنگ کردید؟

- ای وای ببخشید، ببینید شما فردا ساعت 11 دوباره تماس بگیرید اگر دکتر بیمارستان نباشن خودتون حضوری تشریف بیارید.

+ باشه ممنونم .

فردا دوباره تماس گرفتم بهم گفت ساعت 12:45 اینجا باش. منم دیدم حالا که دارم میرم بیرون بهتر برم کارت ملیمم بگیرم (آخه اس ام اس اومده که اماده تحویل) قبل رفتن به مطب یک سر رفتم دفتر پیشخوان گفت کد ملی ات  رو بگو ... این فیش رو پرداخت کن. خب حالا  انگشت اشاره راست رو بزار روی دستگاه و من با ناامیدی گفتم حالا حتما باید اثر انگشت بگیرید؟ آخه من دفه پیش هم، که تقریبا دو سال پیش میشه برای ثبت نام به زور اثر انگشتم ثبت شد!!! گفت بله خانم اگر تایید نشه نمیتونم کارت رو بدم.(امام جواد: چهار عامل است که انسان را در کارهای خود یاری می‌دهد: سلامتی، توانگری، علم و دانش، و توفیقات الهی.) بهم کرم مرطوب کننده داد و گفت انگشتاتو ماساژ بده ... بی فایده بود انگشت اشاره راستم 0% و انگشت اشاره چپ 10% 

 

یکی از دوستان (دوره مهد، ابتدایی، راهنمایی) اونجا کار میکنه از روی صندلیش بلند میشه میاد کنار من میگه اوه اوه کوثر اثر انگشت نداری؟ توی همون حالت که دارم انگشتامو ماساژ میدم با خنده میگم واقعاً این چه کاریه دیگه اثر انگشت میگیرن!!اه 

میگه: این دستا دیگه به درد نمیخوره بنداز برن :)))

میگم: حالا کار خلافی چیزی بود به من بگو این دستا رد یابی نمیشن :))))

خلاصه من دیدم بعد از 20 دقیقه ماساژ نه تنها هیچ تاثیری نداشت بلکه داره دیرمم میشه گفتم کارتم باشه پیشتون تا بعد :) با توصیه هایی مثل از دستکش استفاده کن، ظرف نشور، کرم مرطوب کننده بزن، یک هفته ازشون زیاد کار نکش،  خدافظی کردم.

 

خودمو با تاکسی رسوندم مطب، به موقع رسیدم. چون خلوت بود با اسانسور رفتم ( آخه دفه پیش با پله رفتم 4 طبقه رو نفسم داشت بند میومد زیر دوتا ماسک) نشستم تو مطب منتظر شدم جراحی دکتر تموم بشه. با خودم میگفتم کوثر آماده باش که بهت بگه من وقت ندارم برو از کسی دیگه سوالاتو بپرس. اگر بهت اینجوری گفت ناراحت نشی چون هیچ مسئولیتی نسبت به کار تو نداره(امام صادق(ع) : بهترین راحتی و آسودگی، بی‌توقعی از مردم است.) اما اگر بهت کمک کرد حتی کم، از روی لطف و محبت پس قدر دان باش :) (امام علی(ع): شکر نعمت, نعمتت افزون کند.)... راستش رو بخوایید فکر میکردم ازون دکتری هست که میگن وقت ندارم مریض دارم(یا حداقل یک روز دیگه بهم وقت میده مثل دکتر "س") ... آخه کارش خیلی درسته (امام علی (ع): قضاوتی که با تکیه به ظن و گمان باشد، عادلانه نیست.)

 

داخل پرانتز یه چیزی بگم: انقدر حواسم پرت تاریکی سالن شد یادم رفت بود درب آسانسور رو ببندم. دیدم  4 تا مرد نفس نفس زنان دارن  از پله ها میان بالا (خدایا منو ببخش((:) رسیدن به پاگرد یکیشون چک کرد گفت عه عه عه نگا کن در بسته نبوده که اسانسور نمیومده پایین هااا میبینی ؟! حالا منم الکی انگار حواسم به گوشیم اصلا به روی خودم نیاوردم -_- باز خداروشکر مرده کلمات ناآرام نگفت :) (امام صادق (ع): فحش دادن ظلم است و ظالم در آتش دوزخ قرار دارد.)

 

بالاخره جراحی دکتر تموم شد. با اینکه دو تا بیمار ویزیتی داشتن منشی به من گفت برو داخل ... تا بهش گفتم دانشجوام گفت بشن ببینم چی میخوای بگی به کاراموزش گفت ببین مریض ندارم ...2 نفر دیگه هستن. گفت بفرستشون داخل اول اونا رو ببینم.  منم دیدم تا فرصت هست لپ تاپم رو روشن کردم تا اماده باشه ... فکر میکنم 30 تا 40 دقیقه با هم حرف زدیم. زمین تا اسمون با تصوراتم فرق داشت :))(پیامبر (ص): خداوند کمک به اندوهگین و یاری خواه را دوست دارد.) در این حد که بین حرف زدنامون گفت بزار زنگ بزنم به یکی از دوستام اون عاشق همین چرت و پرتاس(منظورش مقاله نویسی و اینا بود (((:) گفت با اینکه سرش شلوغه(مریض زیاد داره) اما نزدیک به 35 تا ISI کار کرده (جواب نداد) و البته فهمیدم خودشم استاد دانشگاه  علوم پزشکی بجنورد بوده. بهم گفت کارت سخته هاا حواست باشه زحماتت ازبین نره ... در آخر با 3 تا نسخه نوشته، نقاشی شده و کاتالوگ ایمپلنت ها ازش خداحافظی کردم :دی 

نایت و جانسون

يكشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۹، ۰۲:۱۷ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

 

خاطرات آقای نایت رو که میخوندم، گفته بود به نامه های جانسون پاسخ نمیدهم. خب یکی از دلایلش کمبود وقت بود اما نه همیشه، گاهی بدون دلیل جواب نمیداد گاهی هم دلایلی برای خودش دست و پا میکرد و جواب نامه های جانسون رو نمیداد. بین چندیدن صفحه توضیح و روابط بین خودش و جانسون فک کنم فقط دو سه مورد از نامه ها رو پاسخ داده بود. 

نایت و جانسون رو با استاد راهنما و خودم مقایسه میکنم. که چطور وقتی بهش پیام میدمو، میخونه و جواب نمیده.

دارم عادت میکنم. حتی دیگه ناراحت نمیشم اگر روزی برسه از بین دوستانم کسی پیامم رو بخونه و عکس العملی نشون نده. مهم اینه خوندن دیگه نه ؟! مهم اینه من وظیفم رو انجام دادم !

اخه یکی نیست بگه زندگی با این همه درد و رنج واقعی چرا من باید گیر بدم به جواب ندادن پیام هام از طرف استاد راهنما، فدای سرم اصلاً 

*البته بدم نمیومد بدونم جانسون چه احساسی داشته وقتی نایت جواب اون همه شور و ذوق رو با سکوت میداده؟!:)