۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است.

موردی + 9 لبخند 99

يكشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۹، ۱۰:۵۰ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

1.اول از همه بگم، لطفا انتقادی به این وبلاگ دارید بفرمایید ... هر چیه هرچی، خود نویسنده هم همینطور  دوست داشتم بگید چرا میخونید و دنبال میکنید؟، میدونید راستش خیلی برام جالب بخونم درباره این موضوعات:)) ... دوست دارم تعارف رو بذارید کنار و حرفتونو بزنید... راحت باشید. اصلا چطور این وبلاگ رو پیدا کردید؟! اینا سوالاتی هست که دوست دارم بدونم. تا حالا بحثی تو این وبلاگ بود که ازش چیزی یاد بگیرید؟ اگر نبوده و بوده بهم بگید. ممنونم.

 

2.دوست دارم مهم ترین تجربه ای که امسال کسب کردید،  هر چیزی که قوی‌ترتون کرد رو اینجا بهم بگید. مثلا من خودم میگم که امسال به معنی واقعی خودت باش رسیدم. آقا همیشه و هر جا و هر لحظه خود خود واقعیتون باشید. حتی اگر بهاش تنها شدن باشه! ارزش داره باور کنید.

 

 

3.اسفند ۹۸ ...۲۶ تا هدف برای ۹۹ مشخص کردم... از این ۲۶ تا ۸ تا رو کامل بدست اوردم، ۱۳ تاشو نصفه ۵ تا رو کلا شروع نکردم🙄 بنظر خودم اوکی

اینم بگم تا بعد ها که اومدم و پست رو خوندم بدونم، با شروع ۲۵ سالگی من کرونا هم رسما خودنمایی کرده بود. خلاصه که کل ۲۵ سالگی من در کرونا و با ماسک سپری شد:). ۲۵ سالگی تجربه های نو و قشنگی داشت. ازش راضیم

 

4. چهار شاید همون یک باشه علتشم اینه که برام مهم،  شما بگید، برام حرف بزنید ... با اینکه ناشناس دوست ندارم ولی تو این پست فعالش میکنم. تا اگر کسی با ناشناس راحت تر کامنت میده هم نظرشو بهم بگه... بیشتر دوست دارم نقد بشم😁 بعدشم ستاره دارتون میکنم. همینقدر با جنبه🤭

ولی جدی به سوالات بالا جواب بدید ... خوش حال میشم:)

 

5.نمیدونم حس کردید که فعالیتم کمتر شده یا نه؟!!؟:))  به خاطر اینه که جای دیگه فعال شدم اونم کانال تلگرامم، اگر دوست داشتید بگید آدرس بدم خدمتتون.

 

6. 9 لبخند 99 رو هم که جناب علیرضا خان من رو دعوت کردند (ممنون برای دعوتت) باید بگم.1. هر بار اومدن خواهرم اینا به خونمون 2. دیدن خنده ها و حرف زدن و دعوا کردن خواهر زاده و برادر زاده :دییی 3. دیدن نقاشی هایی که بچه ها برام میفرستن 4. شهربازی و ماشین سواری لحظه هایی که به قصد کشت با سرعت بهم میزدیم 5. دیدن فیلم سورپرایز تولدم که سیما ازم گرفت. 6. اس ام اس واریز :دی 7. باز کردن بسته های پستی که امسال به دستم رسیدن 8.استاد مشاور گرفتم  9. فکر کردن به خاطراتی که با دوستام امسال داشتم. و...و البته بابت تک تک این لحظات و این لبخندا خداروشکر میکنم! 

 

7. و مهم ترین نکته این پست

لطفا برای یکی از دوستان دعا بفرمایید، که بتونه قدم های بعدی رو هم برداره ان شاءالله 🙏

 

 

خداروشکر:)

پنجشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۹، ۰۹:۴۳ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

برادر زاده: عمه چشماتو ببند

من: وااای یعنی چی میتونه باشه (چشمامو میبندم)

برادر زاده: چشماتو باز کن، تولدت مبااارک

من:*__* برای منه ؟!! چقد قشنگه

خانم برادر: من هیچی بهش نگفتم همش کار خودشه هااا

من: آفرررین خیلی قشنگه

برادر زاده: بازم چشماتو ببند، یکی دیگه هم هست

من: واای (چشمامو میبندم)

برادر زاده: حالا باز کن

من: ووی ننه خیلی قشنگه(حلزون) ^_^ مررسی

مامان: کار دستی های بچمو بزن به دیوارت

من: حتما

 

 

 

+همینجوری پیش بره کل دیوارای اتاقم پر نقاشی و کار دستی میشه ... کم کم باید بگم به مهد کوثر خوش آمدید :))

+کادوهام

 

طرز تهیه ترشی گوجه

يكشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۹، ۰۲:۴۵ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

اگر به گوجه علاقه دارید!

اگر به گوجه حساسیت ندارید!

اگر فشارتون به طور میانگین پایین نیست.

اگر آبغوره دوست دارید.

این پست رو بخونید :)

 

میخوام امروز ترشی ای رو بهتون معرفی کنم که سریع ترین ترشی دنیاست منظورم مراحل اماده کردند و جا افتادنش هست !؟

حالا چه ترشی؟ ترشی گوووجه 

مواد لازم برای یک نفر: یک عدد گوجه متوسط، آبغوره، فلفل سیاه (پیشنهادم مقدار زیاد)، نمک و پودر نعنا به مقدار لازم. شاید الان با خودتون بگید اینکه همون سالاد شیرازیه بدون خیار ... که باید بگم نخیر این ترشی گوجه هست. ما بهش میگیم ترشی گوجه. حالا شمام یه روز که تو خونه خیار نداشتید گوجه داشتید و درست کردید و خوردید به همه بگید ترشی گوجه است.

داستان این ترشی چیه ؟ چرا این نام رو براش انتخاب کردند؟!

روزی روزگاری مثل همه روز ها در ایام کرونا که کوثر در خوابگاه ناهار مهمان بود. رفته بود تا دستهایش را بشوید و برای نشستن سر سفره حاضر شود. بعد از اینکه به اتاق رسید از همون دم در چشم هایش افتاد به کاسه قرمزی که وسط سفره عدس پلو چشمک میزد. اومد جلو تر و با ذوق گفت وااای این چیه ؟ قبل از این که دوستانش به او جواب دهند سریع گفت ترشی گوجه است؟! اولین باره دارم میبینم ... بنظر خوشمزه هم هست. ازونجایی که دوستان کوثر رو میشناسید و میدونید خیلی بلا هستند پس حرفش رو کاملاً تایید کردند. اما ازون جایی که ذوق کوثر رو برای ترشی گوجه می‌دیدند طاقت نیاوردند و بالاخره از خنده ترکیدن. بله ازونجا بود که سالاد شیرازی بدون خیار، ترشی گوجه نام گرفت. ببینید کمبود امکانات با بچه های خوابگاه و حومه چه میکنه :)) اینم تصویر ناهار ساده سه دانشجوی مهندسی و یک دانشجو ادبیاتی

 

شاید تعریف صبوری باشه!؟

جمعه, ۸ اسفند ۱۳۹۹، ۰۷:۳۴ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

قال لانک شدید الصبر، ظنوا انک لا تشعر ابدا

گفت: از بس صبوری، فکر کردند حتماً چیزی احساس نمی‌کنی!

م مثل مادر

سه شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۹، ۰۴:۰۵ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

چالشی رو بلاگردون راه انداخت. با موضوع اگر مادر باشی چطور رفتار میکنی.

من در زمینه مادر شدن کم تجربه نیستم. به همه هم گفتم من تا همین الان مادر ۶ تا بچه بودم:))) حالا نه ممتد اما منقطع بوده. شاید خودم بچه ای به دنیا نیاوردم ولی به اندازه بچه نداشته خودم دوسشون دارم. منظورم خواهر زاده و برادر زاده هام هستند. 

اما خب بریم سراغ رئوف و زینب خودم :))) ما باهم خیلی رفیقیم. درسته با این وضعی که مادرشون برداشته یکم اختلاف سنیمون زیاد میشه اما مهم دله، دله منم خیلی بچه هامو دوست داره. برای تربیتشونم تصمیم ندارم کار خاصی انجام بدم. اما من و او (او منظورم همسرم) قراره برای تربیت خودمون سنگ تموم بذاریم (این متن رو حتماً قبل ازدواج میدم همسرم بخونه ((:). نتیجش رو هم تو بچه ها میبینیم به احتمال قوی. چون بچه هر چی ببینه و بشنوه رو یاد میگیره. و همون موارد رو عینا بدون مو لا درز رفتن انجام میده خودت هم انگشتت به دهن میمونی که چجوری واقعا!؟

و تا 6 سالگی بچه هامو مهد نمیفرستم. ما حالمون باهم خوبه :)

خب این از تربیت بچه ها:))

اما به قول ام شهر آشوب بچه داری اسون نیستااا، سوهان روحت میشن.(مواردی که میگم با گوشت و پوست خودم حس کردم) روزایی میرسه که شدیدا کم خوابی داری اما بازم باید شب بیداری بکشی چرا؟! چون مثلا بچه داره دندون درمیاره، دلش درد میکنه ... شب به جای خواب کلا جیغ میزنه. با این حال اینا قبول بالاخره بچه حالش خوب نیست. اما بچه ای هم هست که کم خواب و نصف شب تو رو مجبور میکنه در حالی که مثل کوالا بهت چسبیده عرض و طول خونه رو بپیمایی تا بلکه چشم هاش گرم بشه و بخوابه.  باز اینم خوبه بعضی بچه ها فقط پتو و تاب دادن چشماشونو گرم میکنه:/اونجاست که شونه ها و کتفت از جا درمیان تا بخوابه. بعضی هام حتماً باید صدای سشوار و جارو برقی بشنوند تا بخوابند. به اصطلاح لالایشون این صدای دلخراش. 

فکر کن بچه بد غذا باشه بعد تو مجبوری به هر راهی واصل بشی تا یک قاشق غذا بذاری دهنش، که اقااا هواپیما رو ببیننننن ، حالا که غذاتو نمیخوری میدم بابا بخوره... اگه غذاتو بخوری اون کلیپی که دوست داری پخش میکنم. بماند که گاهی مجبوری دنبالش بدویی تا غذاش تموم بشه. البته این مواردی که گفتم شیوه های تربیتی خانمهای برادر و خواهرم بوده چون بچه هاشون منو پیر میکنند تا غذا بخورند. رئوف و زینب من اینجوری نیستند و میدونند اگر غذا رو سر سفره و سر وقت نخورند دیگه تا وعده بعدی غذایی موجود نیست و گشنه میمونند:| 

علی الظاهر مادر منطقی و قانون مندی هستم:)) مطمئنم رئوف به من میره اما برای زینب مشکوکم احتمالا به باباش بره. البته بابای بچه ها هم منطقیه به احتمال زیاد. 

و...

اره خلاصه داشتم میگفتم مادر بودن واقعا وظیفه ای بس خطیر و دشواره. گاهی حتی اگر نخواهی هم فدا میشی. البته همه اینا با خنده ها و نگاه کردن به چشمهای بچه ها قابل هضم و دوباره انرژی میگیری. تا بیشتر خودتو فدا کنی :دی