۱۵ خرداد

دوشنبه, ۱۶ خرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۲۳ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

سال ۱۴۰۱ تا اینجاش برای من یک تجربه بزرگ و ناقشنگ به جا گذاشت. اما من بزرگ تر شدم. بیشتر فهمیدم چقدر ساده ام.

اما قبل تر از اینها هم میدونستم ساده ام، سادگی در خون منه انگار... بارها خواستم ساده نباشم. اما دلم نمیاد. چجوری بعضیا انقدر بی وجدان و سمی میشن واقعا جای سوال... بارها چوب این سادگی و مهربونی رو خوردم اما...

کرم کوچک

جمعه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۱، ۱۱:۰۸ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

بچه ها توی سن 4 تا...، در وجودشون چیزی دارند به نام کرم کوچک 

این کرم کوچک چه زمانی فعال میشه؟ هر وقت بچه ها بخوان.

برای مثال امشب من آب میوه نصفه شده توسط خواهر زادم رو خوردم. حقیقت فکر نمیکردم خیلی پیگیر باشه. هنوز آب میوه از مجرای نای گلو بنده پایین نرفته بود که اومد با چشمای همچون گربه شرک به من گفت آب میوم کو؟ منم خیلی ریلکس و با خنده گفتم: " خب خوردمش دیگه" داشت چشماش پر اشک میشد که گفتم بابا هنوزم آب میوه هست برو بردار بذار یخچال فقط ... دوباره زل زد به چشمام و با بغض گفت:"چرا بی اجازه به آب میوه من دست زدی؟" دوباره من با لبخند گفتم عیبی نداره دیگه تازه ته شیشه فقط مونده بود الان میتونی یه دونه جدید برداری . بالاخره راضی شد بره. 

(همه میدونید که من روی بستن در، چه وقتی کسی میاد به اتاقم و چه وقتی میره حساسم... و حتی میتونه رسالت من این باشه که اینو به اهل بیت بفهمونم)

موقع رفتن بهش گفتم در رو ببند. بست..  چند ثانیه نکشید 

دیدم دوباره در باز شد اما کسی نیومد، که دیدم داره خیلی سوسکی صحنه رو ترک میکنه بعله خواهر زادم بود که کرم کوچکش فعال شده بود و اومد این حرکت رو زد تا فقط حرص منی که تازه معدش رنگ آب میوه دیده رو دربیاره. 

بیاید نگذاریم کرم های کوچکمان باعث ازار و اذیت بقیه شوند :دی

البته این کرم های کوچک ... در بدن همه ما آدم ها هست. بزرگ و کوچیک نداره:)

و التماس دعا در این شب های عزیز 

تولد 26 سالگی

پنجشنبه, ۱۹ اسفند ۱۴۰۰، ۱۱:۵۸ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

خب من دیگه کم کم باید 25 سالگی خداحافظی کنم. :)

و سلام بدم به 26 سالگی 

آقا دروغه بگم که غم توی دلم نیست. اما با وجود اون غم حالم خوبه، عالیم :دی

26 سالگی، برای من پر از یادگیری و تجربه بود. یه بخشی از این یادگیری ها برای زندگیم بود یه بخشی دیگش هم برای امورات فنی، و آشنا شدن باکلی آدم جدید که همشون برام ارزشمندن. 

اصلا نمیدونم چی بنویسم. اما قرار نبود 26 سالگی اینجوری باشه ! توی تصوراتم 26 سالگی یه چیز عجیب تر و قشنگ تر بود. به هر حال هنوز شروع نشده 

دعا کنید که 26 قشنگی بشه. هر چی 25 سالگی داشت از نظر اتفاقای خوب، 26 سالگی چند برابر داشته باشه، باید برای من نقطه عطف زندگی بشه. یک تغییر بزرگ نیاز دارم.  میخوام به این امید شروعش بکنم...

سواااال مهم؟؟؟

يكشنبه, ۸ اسفند ۱۴۰۰، ۰۳:۱۹ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

بین خودخواهی و هدفمند بودن مرز باریکی هست؟ 

میتونید بهم کمک کنید که چطوری این دوتا رو از هم تفکیک بکنم؟

یک آدم هدفمند چه ویژگی هایی داره که اون آدم خودخواه نداره؟! چی اون مرز رو ایجاد میکنه؟

۰۰/۱۱/۱۱

دوشنبه, ۱۱ بهمن ۱۴۰۰، ۱۰:۳۰ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

درسته دیگه اینجا رو کمتر کسی میخونه، اما من خوش حالم که هست و میتونم بنویسم. الان دلم یه جوریه، یه جوریه که یعنی غمی درش هست از ادما، اما من جنس این غم رو دوست ندارم. میدونید اصلا غمی نیست درواقع الکی دارم بزرگش میکنم. البته به همه هم میگم حالم عالیه، اینو دوست دارم.

 

میفهمید من الان یک جنگ درونی دارم:))))

خودم هم نمیدونم چمه، این حال ها از کجا میاد واقعا:))

 

خب چرا شما ها حرف نمیزنید؟ یکم حرف بزنید  لطفا من کامنت بخونم