۱۷ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است.

کسی که نخواهد بپذیرد، نمی پذیرد! تامام

دوشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۹، ۱۱:۳۴ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

بعد از اینکه مهمون ها رفتن و مامان هم بدرقشون کرد. درحالی که لب های خودش رو گاز میگرفت و دست راستش رو روی دست چپش میزد(شایدم برعکس:/) اومد به من گفت چرا انقدر بلند بلند حرف میزدید مگه دعوا میکردید؟! 

-جدییییی :))) 

+آره انگار دوتا کارمند داشتن باهم بحث های اعتقادی سیاسی میکردند.

- :)))) حالا ما که حین بحث میخندیدم اما فک کنم مامان و خواهر طرف با خودشون گفتن این دیگه چجور دختریه :| =))))

 

رسیدیم به کتاب بایدها و نبایدها شهید بهشتی ...که آیفون خونه صداش دراومد و ما به اجبار تموم کردیم اون بحث تموم ناشدنی رو ...

 

+راستش یاد کلاس های دینامیک افتادم وقتی که کلاس تموم میشد استاد میموند و چند تا از دانشجوها، بحث میکردیم. خودشناسی، اعتقادی، سیاسی :) یادش بخیر ...

+هیچ خبری هم نیست. همونطور که شنیده شده بنظر میرسیده داشتیم دعوا میکردیم تا حرف عادی بزنیم :))) 

وبلاگ تکوینی

شنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۹، ۱۰:۴۷ ق.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

|هو المحبوب|

 

یکی از دوستان خوب وبلاگ نویس من، ماریاست. (ماریا اگر آمدی و خواندی لطفا نشانی از خودت برایم بگذار) چند وقت پیش تر درباره موضوعی با ماریا مشورت کردم که نکند من در حقیقت آدم خیلی بدی هستم و خودم نمیدانم!! مگر می‌شود این حجم از بد‌بیاری؟! شاید خدا واقعاً مرا دوست ندارد! و تقاص هر کار بد مرا با همین بد بیاری ها دارد از من میگیرد. چون جایی دیگر خوانده بودم که گیر و گرفتاری های ما آدم‌ها در زندگی پیوند زیادی با گناهانمان دارد.

ماریا این موضوع را برای من از چندین بخش و دیدگاه مختلف توضیح داد. مثل عوامل داخلی و بیرونی و معنویی

مثلا فرض کنیم عوامل داخلی و بیرونی هر دو برای انجام کاری واقعاً حل شده باشند و هیچ مشکلی وجود نداشته باشد برای نشدن. اما باز هم نمیشود. اینجاست که رزق و روزی تو روی کار می‌آید. ماریا معتقد است رزق و روزی آدم ها برای تمام نقاط بدنشان وجود دارد. در راه رفتن ...غذاخوردن ...دیدن... گوش دادن ... (البته که من هم معتقدم) پس اگر دیدی هر چه تلاش میکنی و نمیشود بدان که صلاح تو در آن کار نیست. اینجا مسئله اعتماد به خدا مطرح می‌شود. خدا از مادر هم به ما مهربان تر است پس وقتی چیزی را میخواهیم و نمی‌دهد یعنی صلاح به این است که کنار بکشی.(میتوانی منتظر بمانی، میتوانی بیشتر تلاش کنی، میتوانی کلا قیدش را بزنی)

و میتوانی با یک سری از کار‌ها این روند زندگی رو برای خودت ساده تر کنی... مهم‌ترینش خواندن نماز اول وقت هست. روایتی هم تعریف کرد که خلاصه اش این است، حتی استخوان مرده یک شخص بی نماز درخانه ... کارهای اهالی آن خانه را مختل میکند و گره روی گره می‌آورد. اینکه شروع هر کاری با بسم الله باشد ... صلوات فرستادن و....

جدا از این صحبت های من و ماریا یعد ها فهمیدم خیلی چیز های دیگر روی روند زندگی ما تاثیر دارند. که واقعاً دست ما نیست :) اما نباید یادمان برود که لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم ...

و در آخر یه این نتیجه رسیدیم که نباید خدای خودم را اینقدر نامهربان جلوه بدهم. پیشنهاد داد تا درباره صفات خدا مطالعاتی داشته باشم. هو الرحمان هو الرحیم هو الکریم هوالستار هو العلیم هو السمیع ...

درسته شاید خیلی از حرفهای ماریا رو میدانستم اما نیاز بود تا در آن بازه زمانی یک نفر دوباره این موارد رو به من گوش زد کند و یادآوری کند تا زیباتر فکر کنم. و حتی همین الان هم به حرف های خوبش نیاز داشتم برای همین تمام ویس ها را دوباره گوش دادم :) و خلاصه ای از حرف‌ها را نوشتم.


+ این قالب بیان رو خیلی دوست دارم. یادمه وبلاگ قبلی هم اولین قالبی که انتخاب کردم همین بود. به درخواست من و علاقه زیادم به هواپیما و پرواز، برادرم برام هدر جدیدی طراحی کرد... اما بعد ها عوضش کردم. حالا این قالب رو هم قراره تغییر بدم اما نمیدونم کی و چطور ؟! شاید همین فردا شاید هیچ وقت :))  [اضافه نوشت: فعلا همین قالب اول باشه بنظرم بهترتا اصلاحات روانجام بدم]

+ دوباره بخش هایی از کتاب سه دقیقه در قیامت رو خوندم... و نگم از حال عجیب و درهم خودم :). یک سری تغییرات اساسی که از خیلی قبل تر (قبل زدن این وبلاگ) بهش فکر کرده بودم رو باید اجرا بکنم... تجربه ثابت کرده با خدا باشی پادشاهی میکنی.

+ زمانی که یک نوجون دبیرستانی بودم یکی از دوستانم که رشته انسانی هم میخوند موقع خداحافظی همیشه بهم میگفت التماس دعا... منم توی دلم میگفتم اوووه چقدر میگه التماس دعا... بسه دیگه. اما خب عقل الان من با عقل اون زمان خیلی متفاوته و تازه به حال خوبش غبطه میخورم که تو اون زمان به نتیجه ای که من تازه سه چهار سال پیش رسیدم رسیده بوده. دعا در حق دیگران معجزه میکنه ... منم که کلاً در هر شرایطی محتاج دعام :) پس لطفا منو از دعای خیرتون فراموش نکنید.

یادم باشه.

پنجشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۹، ۱۰:۲۲ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

این رو با اطمینان میگم. برای اغلب کارهایی که انجام میدم راه حل وجود داره.

لزومی نداره صورت مسئله رو پاک کنم. باید یاد بگیرم که یک مسئله رو چطور حل کنم. شاید دیر، شاید سخت و دشوار اما میارزه به ادامه دادن یک روند اشتباه(طرح مسئله و حذف مسئله) مثلا فک کنید، فقط لازم توی مرحله نصب نرم افزار یک تیک بزنم تا اوکی بشه اما نمیدونم به خاطر همین میرم حذف و نصب میکنم در نهایت میگم باید ویندوز عوض بشه در صورتی که اصل اون تیکه هست... حالا هی من بیام مسئله رو پاک کنم؟! از آخر کی قراره بیاد برای من حلش بکنه جز خودم؟!

 

البته میگم برای اغلب کار ها... برای بعضی موارد استثنا هست که کلا باید این مسئله پاک بشه و دیگه هیچ وقت به اون طریق مسئله ای ایجاد نشه. تا وقتی یاد بگیرم. بقیه چطور اون رو حل کردند.

حالِ خوبمان را گرفت.

دوشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۹، ۱۲:۰۷ ق.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

از این که انیمیشن soul رو دیدم. حس خوبی داشتم :) انصافا قشنگ بود. داشتم فکر میکردم بعد از تموم شدن برای خودم نتیجه گیری بنویسم. قبل از اومدن به پنل، تلگرامم رو باز کردم تا ببینم نظر دکتر(استادی از گروه علوم کامپیوتر) درباره حرفایی که زدم بهشون چیه؟! 

خب فقط میتونم بگم بعد از خوندن پیام هاشون باخودم گفتم، دقیقا اینو تو این شرایط بذارم کجای دلم؟!؟

خدایا خودت درستش کن... 

باخانمان

يكشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۹، ۰۵:۱۰ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

من اصولا فیلم زیاد نمیبینم. مگه چقدر ازش تعریف بکنند یا کلا ببینم از شخصیت های توی فیلم خوشم بیاد. یک مدت فاز فیلم دیدن گرفته بودم یه چندتایی هم دیدم به معرفی دوستان ... البته که فیلم های خوبی هم معرفی کردند. اما من حوصله دیدن فیلم های چند فصلی که هر فصل مثلا 100 قسمت هم دارد رو ندارم :))) دست خودم نیست سریع رد میکنم میرم جلو ... مگررر این که خیلی خوشم بیاد :) که کم پیش میاد :دی

 

داخل پرانتز: در همین راستا اصلا علاقه ای به خوندن رمان هم ندارم. مورد داشتیم 100 صفحه رمان رو خوندم بعد رفتم 20 صفحه اخر رو خوندم -__- (خودم میدونم کار زشتیه) 

 

زهرا معتقده یکی از بد فیلم ترین ادم های جهان هستم :))  البته من چند باری خوبگاه به خاطر بچه ها از اول تا اخر یک فیلم رو دیدم که خب خیلی هم بنظر جالب نبود. -_-

اما خب برای تفریح مثلا بچه مهندس رو میدیدم اون هم فقط به خاطر علایق خودم، ذوق میکردم که کوادکوپتر درست میکردند. و اینکه قشنگ داشت منو زهرا و سیما رو نشون میداد ... منتهی در قالب مسعود و جواد و قاسم :))) و حس مسعود رو خوب درک میکردم. با اینکه خونه داشتن تهران اما ترجیح میداد خوابگاه بمونه :))

 

اخیرا هم یک فیلم دیگه داره پخش میشه به نام باخانمان ... با اینکه کامل نمیبینم اما از شخصیت طنز و جنوبی کریم و استادش که تازه هیئت علمی هم شده خوشم میاد. 

حالا همه اینا رو گفتم که بگم توی همین سریال یک تیکه فیلم، یکی از اساتید همون استادی که تازه هیئت علمی شده(اسم شخصیت رو نمیدونم مجبورم توصیفش کنم :///) بهش میگه تو ازونایی هستی که خدا بهت همه چیز میده اما سخت میده ... خیلی سخت. میگفت اینکار رو هم میکنه که قدر بدونی. خواستم بگم زندگی منم دقیقا شبیه همون استادیه که تازه هیئت علمی شده.هیچ وقت هیچ چیزیو راحت بدست نیاوردم.

 

حالا الان نیاید بگید خب هیچ کس راحت چیزایی که داره رو بدست نیاورده ... که من برمیگردم بهتون میگم باز تعریف سخت داریم تا سخت ... سخت برای من شاید غیر ممکن برای خیلی ها باشه. اصولا کارهام در هم میپیچه گاهی خودم مسببشم که دوست دارم خودم رو به سختی و چالش بکشم(همین هم غیر مستقیم خدا مسببه). گاهی هم خدا دوست داره یکم حالم رو بگیره. حالا فکر کنید زمانی رو که هم من سختی بخوام هم خدا ^_^ واقعاً زیباست! نیست؟:|

و همین باعث شده که خیلی قوی تر از بقیه برخورد بکنم با مشکلاتم. اما گاهی حس میکنم انقدر کم میارم که دلم میخواد روی  جفت زانو هام بیفتم و شروع کنم به گریه کردن که خدایا دیگه نمیتونم.

اما خب طبق عادت همیشه بلند شدم و ادامه دادم. این وسط فقط یکم ضایع میشم جلو خدا اونم به خاطر اینکه بعد هر بار نالیدن خدا اون چیزایی که پشت پرده داره رو برای من رو میکنه و میگه بیا بابا انقدر عجز و ناله نکن. ضمناً از امتحان رد شدی بدرود تا امتحان بعدی... البته شده گاهی هم نداده بستگی به میزان عجز و ناله ام داره :/ :))