۱۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است.

مهم ارزش معنویی هدیه است:)

چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۹، ۰۷:۰۱ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

هدیه روز مادر و زن همین که؛ خواهر زاده نقاشی کشیده، پدر گرامیش رنگ زده بعد با عشق تقدیم کردن به خواهرم :)))

باید در تاریخ ثبت بشه اصلا-_- وبلاگِ من کمه...

آره خلاصه هدیه های جذاب و ارزشمند خلق کنید:))، که تو دنیا خریدنی نباشند.

 

+

البته گل و شیرینی رو گرفته بود هاا؛)

هلی کوپتر

سه شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۲۶ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

امروز هم من باید یه بسته پست میکردم به مقصد یزد: دی هم زهرا به مقصد شیراز... هم من بیرون خرید داشتم هم سیما و زهرا پایه دور دور و خرید. قرار گذاشتیم اداره پست، اونا از خوابگاه بیان ... منم از خونه

بسته هارو که ارسال کردیم رفتیم کتاب فروشی *** شهر که یک جای فرهنگی توپی هست برای آدمای فرهیخته:)) محال بری اونجا چیزی نخری  بیای بیرون خصوصا فرهیخته ها:دی

دوتا کتاب گرفتم که دوست داشتم یه روزی بخرم تا داشته باشم... کتاب دختر شینا رو هم سفارش دادم که موجود شد بهم زنگ بزنند. بعد از کتاب فروشی زهرا گفت حالا کجا کار داری گفتم مغازه ماشین فروشی( ماشین اسباب بازی کوچولو میفروشه کلا) سیما میگه چی میخوای؟! 

+ هیچی یه هلی کوپتر کوچولو دیده بودم اونجا میخوام بخرم:|

از خیابون به هدف پاساژ ** رد شدیم تا رد شدیم پامون رسید به پیاده رو، متوجه گلخونه ای شدیم که تقریبا تازه تاسیس بود. چشمامون برق زد ... گفتیم بریم ببینیم چی داره ... فوق العاده زیبا بود. دوتا مسئول داشت. یکی اصل کاری بود یکی هم همکار ...اصل کاریه رو مهندس صدا میزد ... مهندس هم خیلی حرفه ای درباره گلا حرف میزد ... میری موزه یکی باهات میفرستن توضیحات میده ...دقیقا همون شکلی ... از گل های رز هفت رنگش خوشم اومد قیمتش رو پرسیدم، فکر میکنید چقدر؟! شاخه ای ۵۵ هزار ~_~ گفتم  مطمئنید شاخه ایه؟! والا من یادم یه زمانی سبد گل میخریدیم ۵۵ هزار، گفت ما اینو ۵۵ گرفتیم، داریم ۵۵ می‌فروشیم هیچکسم نمیخره://(نصفیش پژمرده هم بود) بالاخره گل سیکلمه رو انتخاب کردم. به پیشنهاد همین مهندس ... به گلدون اشاره کردم که من اینو میخوام. سه تا گلدون اونور تر رو نشون داد گفت اینم قشنگه هاا. گفتم  نه فقط همین. گفت باشه هر جور دوست داری. گل رو برداشت گفت نگاش کن چقدر غنچه داره... یکی یکی نشون داد. صورتشو برگردوند سمتِ گل، بهش گفت دوست دارم:)) ...منم گفتم دیگه من انتخابش کردم باهاش خدافظی کنید:))). 

ازونجایی که من خیلی ابراز نگرانی میکردم که شرایط نگهداریش چیه و چطور باید مراقبت کرد. گفت ببین گلا دو دسته اند یا پیاز دارند یا بدون پیاز ... این گلی که میبری با پیاز، یعنی حتی اگر خدایی نکرده بمیره هم باز زنده میشه. (این اخلاقش خیلی خوب بود که گلاشو دوست داشت. و واقعا مثل یک موجود زنده باهاشون رفتار میکرد... همین هم باعث میشه دست به پرورشِ گلِ ش خوب باشه) شک داشتم گل رو بخرم یا شب دوباره برگردم بیام بگیرم. چون قرار بود بریم دانشگاه سه تایی بعد خرید. به اصرار زهرا که گفت بابا میخریم با ماشین میریم دیگه چیزی نمیشه.... خریدم

 

اقا اینا هیچ... یادتونه ما چرا رفتیم اونور خیابون؟! من هلی کوپتر میخواستم:(:

حواس پرتی ... جوگیری ... شوق ...ذوق ... دست به دست هم داد که بازم اون هلی کوپتر رو نگیرم. ان شاءالله یه روز دیگه...

 

+عیدتون مبارک:)

این قسمت: دعای مشترک من و زهرا

پنجشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۰۳ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

خاله ها مامان دوم هستند.

سه شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۹، ۰۸:۰۸ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

هنوز در مرحله لود شدن از خواب ظهر به ظهر بودم که گوشیم زنگ خورد. خواهرم بود. حدس زدم خواهر زاده ام پشت خط و همین طور هم شد.

+بله؟

-سلام

+سلام خاله، خوبی؟

-خوبم 

+مامانت خوبه؟

-اونم خوبه... خاله دارم نقاشی جدید میکشم

+آفرین خاله ... چی میکشی؟

- کهکشان ...آدم فضایی ...عُطارُد (صدای خواهرم رو شنیدم که گفت عَطارُد) عَطارُد...خورشید... زحل...مشتری..

+آفرررین ... حتماً برام عکسشو بفرست. راستی نقاشی قبلیتم خیلی قشنگ بودااا

-خودم میدونم (همیشه دوست داشتم اعتماد بنفسم مثل خواهر زادم باشه :|)

+خوبه که میدونی :))

-خاله ...برام کتاب کهکشانی بگیر...که توش آدم فضایی و اینا داشته باشه

+باشه خاله ... اما قرار بود ماشین امبولانس کوچولو بگیرم -__-

-نه کتاب بگیر 

+چشم ... میگیرم برات 

-همین دیگه

+باشه خاله پس خدافظ

-کُدافظ

 

حالا شاید همه خاله ها برای خواهر زاده هاشون مامان دوم نباشند و نامادری خبیث باشند حتی :))) اما جمیعاً به جز اون استثناها؛ نمیدونم چه سریه که خاله ها بهتر جلوه میکنند تا عمه ها :)

همه چی آرومه من چقد خوشبختم :))

جمعه, ۳ بهمن ۱۳۹۹، ۰۶:۳۹ ب.ظ
نویسنده : خانم ۲۹۱۲

یه چیزی که بابا همیشه بهمون میگه و تاکید داره اینه که بدست آوردن سخت نیست. اگر خیلی بلدی حفظش کن... (چون گاها رسیدن هامونو میاریم جلو چشم بابا، ایشونم اینجوری جوابمونو میده که مثلا کار خیلی بزرگیم نکردی((: زیاد خوش حال نباش)

البته که ماها هم بچه های پند پذیری هستیم و هم همین راه رو پی میگیریم اما اصلا مثل بابا نمیشیم :|

زود جوش میاریم، اعصابها ضعیف، در نهایت ممکن از دست بدیم. نمیدونم مقصر کوتاهی ماست. یا شرایط اینجوری حکم میکنه.

البته من خودم میگم چیزی که آسون بدست میاد. حفظ کردنش سخت اما چیزی که سخت بدست بیاد حفظ کردنش آسونه(درحقیقت آسون نیست چون قدردانیم اینجوری حس میشه)... پس ما زمانی کارمون خیلی درسته که چیزایی رو که آسون بدست اوردیم رو بتونیم حفظ کنیم... و قدر لحظه لحظه زندگیو بدونیم حتی قسمتای سختش ... مثلا همین رفع نشدن ارور مدلم بعد چند هفته، چیزی نیست که هست؟! نیست (در دلش خون گریه میکند، اصلا باید عزا بگیریم((:)

یک جمله هست میگه باد آورده را باد میبرد. حکایت همین مقام ها، پول ها، احساس ها و دوستی ها و... هست که بعضیاشون راحت بدست میان اما بلد نیستیم حفظشون کنیم.بنظر باید قبل از خواستن این موارد ظرفیتش رو بخوایم.

همیشه یکی از ترس هام اینه دربرابر چیزایی که دارم بی جنبه بازی دربیارم.

برای اینجور موقه ها هم بابا میگه باید دلت رو بزرگ کنی ...خیلی بزرگ. که اگر خدایی نکرده به هر دلیلی از دست هم دادی ناامید نشی و دوباره تلاش کنی.

بگذریم اصلا نمیدونم چرا این مطالب رو گفتم،  سه چهار روز پیش بخشی از متن رو نوشته بودم امشب کامل ترش کردم.

+

کسی اینجا طرح ولایت شرکت نکرده؟ چه الان یا حتی قبلا؟! چندتا سوال داشتم:)

++

قالب چطور شده؟ بهم بگید، اگر زشت شده بگید من طاقتشو دارم... و خب هر کسی بتونه اون برکه ملاحت بالا رو کلا حذف کنه از وب من بهش جایزه میدم. (تلاش های خودم بی ثمر بود)

+++

میدونم این پست خیلی قاطی پاتی شد ... شاید یک روز که ذهنم آروم تر بود ادیتش کردم.

همین دیگه :)